سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند آن است که اندازه خود را بشناسد و در نادانی آدمی همین بس که اندازه خود را نشناسد [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 90 آبان 10 , ساعت 9:5 صبح

گروهى از اسیران کافر را به حضور پیامبر اسلام علیه السلام آوردند. پیامبر دستور داد همه را اعدام کنند، به جز یک نفر، که مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد.
مرد با تعجب پرسید: براى چه تنها مرا آزاد کردى !؟
فرمود: جبرئیل امین ، به من خبر داد که در وجود تو پنج خصلت خوب وجود دارد که خداوند و پیامبرش آنها را دوست مى دارند.
1- آن که نسبت به ناموس خودت داراى غیرت شدید هستى .
2- از صفات سخاوت ، بذل و بخشش برخوردارى .
3- اخلاق خوب دارى .
4- همواره راستگو بوده هرگز دروغ نمى گویى .
5- مرد شجاع و دلیرى هستى .
مرد اسیر که سخنان پیامبر را با حالات درونى خود مطابق یافت به حقانیت اسلام پى برد، مسلمان شد و تا آخرین لحظه در عقیده پاک خود باقى مى ماند.


سه شنبه 90 آبان 10 , ساعت 9:5 صبح

اسماء دختر عمیس مى گوید:
من شب زفاف عایشه را آماده کرده به نزد پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) بردم و عده اى از زنان همراه من بودند. به خدا سوگند! نزد حضرت غذایى جز یک ظرف شیر نبود. رسول خدا مقدارى از آن خورد. سپس ظرف شیر را به دست عایشه داد، عایشه حیا نمود بگیرد. به او گفتم : دست پیغمبر را رد نکن ! عایشه با شرم ظرف شیر را گرفت و مقدارى خورد.
آنگاه پیامبر فرمود: ظرف شیر را به همراهان خود بده !
آنها گفتند: ما اشتها نداریم .
پیامبر خدا فرمود:
هرگز گرسنگى و دروغ را با هم جمع نکنید.
اسماء گفت : یا رسول الله ! اگر یکى از ما بگوید اشتها نداریم ، این دروغ حساب مى شود؟
پیامبر فرمود: بلى ! دروغ در نامه عمل انسان نوشته مى شود. حتى دروغ کوچک در نامه اعمال به عنوان دروغ کوچک ثبت مى گردد.


سه شنبه 90 آبان 10 , ساعت 9:4 صبح

شخصى محضر پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله ) مشرف شد. حضرت به او فرمود: آیا مى خواهى تو را به کارى راهنمایى کنم که به وسیله آن داخل بهشت شوى ؟
مرد پاسخ داد: مى خواهم یا رسول الله !
حضرت فرمود: از آن چه خداوند به تو داده است انفاق کن و به دیگران بده !
مرد: اگر خود نیازمندتر از دیگران باشم ، چه کنم ؟
فرمود: مظلوم را یارى کن !
مرد: اگر خودم ناتوان تر از او باشم ، چه کنم ؟
فرمود: نادانى را راهنمایى کن !
مرد: اگر خودم نادان تر از او باشم ، چه کنم ؟
فرمود: در این صورت زبانت را جز در موارد خیر نگهدار! سپس رسول خدا فرمود:
آیا خوشحال نمى شوى که یکى از این صفات را داشته باشى و به بهشت داخلت نمایند؟


سه شنبه 90 آبان 10 , ساعت 9:4 صبح

روزى کاروان پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله ) از محلى مى گذشت ، به اصحاب فرمود:
اکنون شخصى از طرف این بیابان ظاهر مى گردد که سه روز است شیطان ارتباطى با او ندارد.
طولى نکشید عربى نمایان گشت که پوستش به استخوان چسبیده بود، چشمهایش به گودى افتاده و لبهایش از خوردن گیاهان سبز شده بود. نزدیک آمد، پرسید: پیغمبر کیست ؟
رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) را به او نشان دادند. خدمت پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) که رسید عرض کرد: یا رسول الله ! اسلام را به من یاد بده !
حضرت فرمود: بگو! ((اشهد ان لا اله الله و اشهد ان محمدا رسول الله )).
مرد اقرار کرد.
حضرت : نماز پنچگانه را باید بخوانى و ماه رمضان را روزه بگیرى ؟
مرد: پذیرفتم .
حضرت : حج خانه خدا را باید انجام دهى ، زکات بدهى و غسل جنابت را بجاى آورى .
مرد: قبول کردم .
مرد عرب پس از پذیرش اسلام همراه کاروان مسلمانان به راه افتاد. مقدارى راه طى کردند، کم کم شتر عرب از کاروان عقب ماند.
پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) که متوجه گشت ، ایستاد و از حال وى جویا شد.
عرض کردند: شترش نتوانست همگام با کاروان حرکت کند، عقب ماند. مسلمانان براى جستجوى او به عقب برگشتند.
ناگاه دیدند پاى شتر به سوراخ موشى فرو رفته ، مرد از بالاى شتر افتاده است ، گردن وى و گردن شترش شکسته و هر دو همانجا جان داده اند.
پیامبر (صلى الله علیه و آله ) دستور داد خیمه اى زدند و در خیمه غسلش ‍ دادند. سپس رسول خدا خود وارد خیمه شد، او را کفن کرد.
آنگاه از خیمه بیرون آمد در حالى که از پیشانى مبارکش عرق مى ریخت ، فرمود: این مرد اعرابى ، در حال گرسنه از دنیا رفت و او کسى است که ایمان آورد و ایمانش آلوده به ظلم نگشت ، با ایمان پاک از دنیا رفت .
از اینرو حوریان با میوه هاى بهشتى به پیشواز او آمدند، اطرافش را گرفته بودند و هر کدامشان عرض مى کرد:
یا رسول الله ! شما واسطه شوید این مرد، در بهشت با من ازدواج کند و همسر من باشد.


سه شنبه 90 آبان 10 , ساعت 9:3 صبح

روزى یکى از دشمنان اسلام به نام ((ابى پسر خلف )) قطعه استخوان پوسیده اى را نزد پیامبر اسلام آورد. (به خیال خود مى تواند سخنان رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) را درباره معاد، با آن باطل کند.) و آن را در دست خود نرم کرد و در فضا پراکنده ساخت و گفت :
کدام قدرتى مى تواند این استخوان هاى پوسیده و خاک شده را از نو زنده کند! و کدام عقل آن را باور کند؟
خداوند متعال به پیامبر (صلى الله علیه و آله ) دستور داد که در پاسخ او بگوید:
همان خدایى که در ابتدا این استخوان ها را از خاک آفریده و زندگى به آن داده است ، مى تواند بار دیگر این استخوان هاى پوسیده پراکنده را جمع کرده و زنده نماید.
((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قل من یحى العظام و هى رمیم قل یحیها الذى انشاءها اول مرة و هو بکل خلق علیم .))
((ابى پسر خلف )) مى گوید: چه کسى مى تواند این استخوان هاى پوسیده را زنده کند؟
اى پیامبر ما! به او بگو همان کسى آن را زنده مى کند که بار اول آن را آفریده و حیات و زندگى داد و او به هر آفریده شده آگاه است .


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ