سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستت، برادر تنی توست، حال آن که هر برادرِ تنی تو، دوستت نیست . [امام علی علیه السلام]
 
یادداشت ثابت - چهارشنبه 90 اسفند 18 , ساعت 8:53 صبح

حضرت على علیه السلام در یکى از خطبه ها پس از حمد و ثناى الهى سه بار فرمود: (( سلونى ایها الناس قبل ان تفقدونى : )) اى مردم سئوالات خود را از من بپرسید، قبل از اینکه مرا نیابید.
یکى از اصحاب حضرت بنام صعصعة عرض کرد یا امیرالمؤ منین دجال چه وقت خروج مى کند؟ حضرت فرمود: بنشین ، خداوند سخن تو را شنید و قصد تو را مى داند، (گویا مى خواسته زمان دقیق ظهور حضرت مهدى یا قیامت را بداند) به خدا قسم سوال شده (یعنى من ) در این مساله از سوال کننده داناتر نیست ، ولى براى آن عاملاتى است که یکى بعد از دیگرى مو به اجرا خواهد شد اگر مایلى به تو خبر دهم ؟ صعصعة عرض کرد: آرى مى خواهم ، حضرت فرمود:
اینها را حفظ کن ، علامت خروج دجال این است : زمانى که مردم نماز را از بین ببرند و امانت را ضایع گردانند، دروغ را حلال شمرند و ربا بخورند و رشوه بگیرند.
ساختمانهاى بلند بسازند، دین را به دنیا بفروشند، نادانان را رئیس کنند و با زنها مشورت نمایند، با اقوام و فامیل خود قطع رابطه نموده و به دنبال هوى و هوس روند...
قرآنها زینت شود و مساجد طلاکارى گردد و مناره ها طولانى و بلند شود، اشرار مورد احترام قرار گیرند و صف ها شلوغ شود و خواسته ها مختلف گردد و عهدها شکسته گردد و موعود نزدیک شود، زنها با شوهرهایشان در تجارت و کسب براى حرص دنیا شریک شوند...
ساز و آواز وسائل غنا را استعمال کنند، و آخر این امت اولش را لعن کند، زنها سوار زینها گردند، و زنان به مردان و مردان به زنان شبیه شوند...
لباسهاى میش را بر دلهاى گرگها بپوشاند، قلبهاى آنها از مردار گندیده تر است و از گیاه تلخ صبر تلخ ‌تر است ...
و در روایت دیگرى که حضرت علائم آخر الزمان را بیان مى نمود فرمود: آشوبگرى که در عراق خروج کند، حجاب از زنان و بکارت از دختران برود...


یادداشت ثابت - چهارشنبه 90 اسفند 18 , ساعت 8:52 صبح

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: ابلیس به حضرت موسى گفت : اى موسى با زن نامحرم تنها مباش که هرگاه مردى با زن نامحرم خلوت کند من خودم حاضر مى شوم (براى گمراهى ) نه یاورانم (شدیدا در معرض ‍ گمراهى خواهد بود).


یادداشت ثابت - چهارشنبه 90 اسفند 18 , ساعت 8:51 صبح

در دین مقدس اسلام ، روابط زن و مرد، داراى شرائط و احکام مخصوصى است که هر مسلمانى باید آن را بداند و رعایت کند، در جوامع امروز بشرى بخاطر بى بند و بارى و عدم رعایت نکات اخلاقى لازم ، زن و مرد، بدون در نظر گرفتن مسائل اخلاقى ، با هم ارتباط برقرار مى کنند، و دچار دهها مفسده اجتماعى شده و خود و اجتماع را به هلاکت مى کشانند.
اسلام روابط زن و مرد را بسیار حساس و دقیق معرفى مى کند، و جوامع بشرى را از ارتباط نا سالم میان زن و مرد بر حذر مى دارد.
غریزه جنسى بعنوان یک غریزه فطرى احتیاج به کنترل و تعدیل دارد، و مى باید از راههاى مشروع به آن پاسخ داد و نیاز جنسى را تاءمین نمود، وگرنه تاءمین بى قید و شرط مسائل شهوى و مثل سایر عرائز، نه تنها سودمند نیست ، بلکه موجب هلاکت خواهد بود.
به همین جهت است که در اسلام ، عده اى از افراد براى زن یا مرد بعنوان محرم و نامحرم ، مطرح شده اند اختلاط زن و مرد نامحرم موجب تحریک غریزه جنسى و زمینه فعالیت شیطان براى ایجاد فساد در جامعه خواهد بود.
به همین نظر اسلام هرگز اختلاط زن ومرد را نیکو نشمرده است ، و به زن و مرد در مورد خطر اینگونه محاف هشدار داده است ، مخصوصا اختلاط پسرو دختر جوان در مجالس خلوت یا بى بند و بار.
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟ این عابد به سختى مقاومت کرد 
در میان بنى اسرائیل زن بد کاره اى بود که بسیارى از جوانان را شیفته خود کرده بود، روزى در نزد وى جوانى گفت : اگر آن عابد مشهور هم این زن را ببیند شیفته وى مى شود، زن با شنیدن این سخن سوگند خود که به خانه نمى روم تا عابد را منحرف کنم ، همان شب به طرف خانه عابد آمد، در زد و گفت : اى عابد امشب مرا پناه ده که در خانه تو شب را صبح کنم ، عابد امتناع نمود، زن گفت : بعضى از جوانان قصد تجاوز به من را دارند، از ایشان گریخته ام اگر در را باز نکنى ، کارى زشت صورت مى گیرد، عابد با شنیدن این سخن در را باز کرد.
زن چون وارد خانه شد، براى فریب عابد لباسهاى خود را افکند، همینکه نگاه عابد به زیبائى و جمال زن افتاد عنان شهوت از دست داد، وقتى به خود آمد که دست خود را بر بدن آن زن دید در همان ساعت بخود آمد، دست بر داشت ، در آنطرف ظرفى بر آتش بود دست خود را بر روى آتش ‍ نهاد، زن گفت چه مى کنى ؟ گفت : دست خود را به آتش دنیا مى سوزانم شاید از آتش آخرت نجات یابم ، زن به عجله بیرون شتافت و فریاد زن عابد را دریابید که دست خود را سوزاند.
وقتى مردم رسیدند دیدند دستش سوخته است .


یادداشت ثابت - چهارشنبه 90 اسفند 18 , ساعت 8:49 صبح

در کتاب مفتاح الجنة مرویست که روزى امیرالمؤ منین علیه السلام با یک نفر مرد خیبرى در راهى همراه شدند و در همه جا با هم بودند تا این که به رود خانه بزرگى رسیدند، آن حضرت دید مرد خیبرى عباى خود را بر روى آب انداخت و از آب گذشت و پاهایش با آب تر نشد چون خیبرى به آن طرف آب رسید به امیرالمؤ منین على علیه السلام خطاب کرد، و گفت : اى مرد اگر تو نیز مى دانستى آنچه که من مى دانم و بر زبان جارى مى کردى آنچه که من جارى کردم هر آینه از آب مى گذشتى ، و قدمت تر نمى شد پس خیبرى دید که على علیه السلام خطابى به آن کرد که آب چون سنگ بسته شد و از آن گذشت و پایش تر نشد خیبرى بسیار تعجب کرد پس آن حضرت فرمود: اى خیبرى تو چه چیز مى دانستى که به زبان جارى کرده و از آب گذشتى خیبرى گفت : من نام وصى حضرت خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله را به زبان جرى کردم آن حضرت فرمود: که اى خیبر وصى حضرت رسالت پناهى من هستم .
چون خیبرى این را شنید به دست و پاى آن حضرت افتاده ایمان آورد و به شرف اسلام مشرف شد.


یادداشت ثابت - چهارشنبه 90 اسفند 18 , ساعت 8:48 صبح

در کتاب تحفة المجالس روایت شده که روزى فاطمه بنت اسد سلام الله علیها مادر امیرالمؤ منین علیه السلام در ایام طفولیت با چند نفر از دختران عرب به صحرا رفتند و بازى مى کردند که ناگاه شیرى پیدا شد و همه دختران فرار کردند. ولى فاطمه علیها السلام نتوانست فرار کند در اینحال بود که سوارى نزدیک شده و شمشیر خود را کشیده آن شیر را به دو نیم کرد همینکه فاطمه این حالت را دید، خود را به قدوم آن سواره انداخته و گردنبندى که در گردن داشت گشوده و به رسم هدیه به آن سواره داد و دعاى خیر نمود، و به سلامت متوجه مکه گردید.
و چون این خبر به پدر و مادر فاطمه رسید گریان و نالان متوجه صحرا گردیدند، و فاطمه را صحیح و سالم ملاقات کردند و از احوالاتش پرسیدند فاطمه کیفیت آمدن سواره را گفت پس ایشان به عقب سواره روان شدند که او را به مکه آورده احسانى در حق او نمایند، به جایى رسیدند که شیر را کشته دیدند، و هر چه جستجو کردند از سواره اثرى نیافتند.
باز به مکه مراجعت نمودند، مدت مدیدى گذشته تا اینکه روزى حضرت امیر علیه السلام در ایام طفولیت با مادر خود مزاح و شوخى مى کرد، مادرش فاطمه علیها السلام به او گفت : اى فرزند تو کودکى با من مزاح مى کنى حضرت فرمود: اى مادر مگر قصه شیر و سواره را فراموش کرده اى ؟ آن سواره که بود که تو را از چنگ شیر نجات داد و خلاص کرد؟ مادرش ‍ گفت : میان من و آن سواره نشانى هست پس حضرت دست به آستین خود کرده و گردنبند مادرش را بیرون آورد و گفت : اى مادر ملاحظه کن ، ببین که این همان گردنبند تو است یا نه ؟ مادرش گفت آرى . حضرت فرمود: آن سواره من بودم که شیر را کشته و تو را نجات دادم .


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ