سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستترا چندان دوست مدار مبادا که روزى دشمنت شود و دشمنت را چندان کینه مورز که بود روزى دوستت گردد . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 89 آبان 4 , ساعت 8:53 صبح
رسول خدا صلى الله علیه و آله با عده اى از بیابان عبور مى کردند. در اثناى راه به شترچرانى رسیدند. حضرت کسى را فرستاد تا مقدارى شیر از او بگیرد.
شتر چران گفت : شیرى که در پستان شتران است براى صبحانه قبیله است و آنچه در ظرف دوشیده ام براى شام آنهاست .
با این بهانه به حضرت شیر نداد. پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله او را دعا کرد و گفت : خدایا! مال و فرزندان او را زیاد کن !
سپس از آن محل گذشتند و به گوسفند چرانى رسیدند. پیامبر کسى را فرستاد از او شیر بخواهد. چوپان گوسفندها را دوشید و با آن شیرى که در آن ظرف حاضر داشت همه را در ظرف فرستاده پیامبر صلى الله علیه و آله ریخت و یک گوسفند نیز براى حضرت فرستاد و عرض کرد:
- فعلا همین مقدار آماده است ، اگر اجازه دهید بیش از این تهیه و تقدیم کنم ؟
رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره او نیز دعا کرده ، گفت : خدایا! به اندازه نیاز او روزى عنایت فرما!
یکى از اصحاب عرض کرد:
- یا رسول الله ! آن کس که به شما شیر نداد درباره او دعایى نمودى که همه ما آن دعا را دوست داریم و درباره کسى که به شما شیر داد دعایى فرمودى که هیچ یک از ما آن دعا را دوست نداریم !
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: مال کم نیاز زندگى را برطرف مى سازد، بهتر از ثروت بسیارى است که آدمى را غافل نماید.
سپس این دعا را نیز کردند:
- خدایا به محمد و اولاد او به اندازه کافى روزى لطف فرما!
سه شنبه 89 آبان 4 , ساعت 8:53 صبح
رسول گرامى صلى الله علیه و آله در بیمارى آخرین خود به بلال دستور داد که مردم را در مسجد جمع کند. مردم به مسجد آمدند. خود حضرت در حالى که سخت بیمار بود وارد مسجد شد و به منبر تشریف برد. پس از حمد و ثناى الهى از زحمات خود براى مردم بیان نمود و فرمود:
- یاران ! من براى شما چگونه پیامبرى بودم ؟ آیا همراه شما نجنگیدم ؟ آیا دندان پیشینم شکسته نشد؟ پیشانى ام شکسته نشد؟ آیا خون بر صورتم جارى نگردید و محاسنم با خون رنگین نشد؟ آیا متحمل سختیها نشدم و سنگ بر شکم نبستم تا غذاى خود را به دیگران بدهم ؟
اصحاب عرض کردند:
- راستى چنین بودید. چه سختیها کشیدید ولى تحمل کردید و در راه نشر حقایق از هیچ گونه تلاش و کوششى کوتاهى نفرمودید. خداوند بهترین اجر و پاداش را به شما مرحمت کند.
آن گاه پیامبر فرمود:
- خداوند عالم ، سوگند یاد نموده که از ظلم هیچ ظالمى نگذرد. شما را به خدا هر کس حقى بر من دارد و یا به کسى ستم روا داشته ام حقش را بگیرد. چون قصاص در این دنیا نزد من بهتر از کیفر آن دنیاست که آن هم در مقابل فرشتگان و پیامبران انجام خواهد گرفت .
در این هنگام مردى به نام سوادة بن قیس از آخر مجلس برخاست و عرض ‍ کرد: یا رسول الله ! پدر و مادرم به فدایت ! وقتى که از طائف برگشتى ، من به پیشوازتان آمدم . شما بر شتر غضباى خود سوار بودى و عصاى ممشوق به دست داشتى . همین که عصاى را بلند کردى که بر شتر بزنى به شکم من خورد. نفهمیدم از روى عمد بود یا خطا.
فرمود: به خدا پناه مى برم . هرگز عمدا نزده ام .
سپس فرمود:
- بلال ! به منزل فاطمه برو و عصاى ممشوق را بیاور. بلال از مسجد بیرون آمد و در کوچه هاى مدینه فریاد مى زند: مردم ! هر کس حق و قصاصى بر گردن دارد، پیش از روز قیامت پرداخت کند و اکنون پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله خود را در معرض قصاص قرار داده و حقوق مردم را پیش از روز رستاخیز مى پردازد. بلال در خانه فاطمه علیهاالسلام را زد و به ایشان گفت :
- پدرت عصاى ممشوق را مى خواهد.
فاطمه علیهاالسلام فرمود:
- بلال ! پدرم عصاى ممشوق را براى چه مى خواهد؟ امروز نیازى به عصا نیست . زیرا پدرم این عصا را در روزهاى سفر همراه خود مى برد.
بلال گفت :
- اى فاطمه ! آیا نمى دانى که اکنون پدرت در بالاى منبر است و با مردم خداحافظى مى کند.
فاطمه علیهاالسلام فریاد کشید و اشک از دیدگانش فرو ریخت و فرمود:
- اى واى از این غم و اندوه ! اى پدر! پس از تو چه کسى به حال فقرا و بیچارگان مى رسد و پس از تو به که پناه برند؟ اى حبیب خدا! محبوب دلها! سپس عصا را به بلال داد. بلال عصا را خدمت پیامبر گرامى رساند.
حضرت فرمود:
- آن پیرمرد کجاست ؟
- پیرمرد از جا برخاست و گفت :
- این منم یا رسول الله ! پدر و مادرم به فدایت .
فرمود: جلو بیا و مرا قصاص کن تا راضى شوى .
پیرمرد: پدر و مادرم فداى تو باد. شکمت را باز کن !
پیامبر پیراهنش را از روى شکم کنار زد.
پیرمرد: اجازه مى دهید لبهایم را بر شکم مبارکتان بگذارم و بوسه اى بردارم . حضرت اجازه داد. پیرمرد شکم پیامبر را بوسید و گفت :
- بار خدایا! با این عمل در روز قیامت از آتش جهنم به تو پناه مى برم .
پیامبر صلى الله علیه و آله : سوادة بن قیس ! حالا قصاص مى کنى یا مى بخشى ؟
سوادة : یا رسول الله بخشیدم .
پیامبر صلى الله علیه و آله : خدایا! سوادة بن قیس را ببخش ، چنانکه او پیامبر تو، محمد را ببخشید.
سه شنبه 89 آبان 4 , ساعت 8:48 صبح
روزى پیامبر اسلام از محلى مى گذشت ، مشاهده کرد گروهى از جوانان سرگرم مسابقه وزنه بردارى هستند. آنجا سنگ بزرگى بود که هر کدام آن را به قدرى توانایى خود بلند مى کردند. رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدند: چه مى کنید؟ گفتند:
- زورآزمایى مى کنیم تا بدانیم کدام یک از ما نیرومندتر است ؟ فرمود: مایلید من بگویم کدامتان از همه قویتر و زورمندتر است ؟
عرض کردند: بلى ! یا رسول الله صلى الله علیه و آله . چه بهتر که پیامبر سلام بگوید چه کسى از همه قویتر است ؟ پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
- از همه نیرومندتر کسى است که هرگاه از چیزى خوشش آمد علاقه به آن چیز او را به گناه و خلاف حق وادار نکند و هرگاه عصبانى شد طوفان خشم او را از مدار حق خارج نکند. کلمه اى دروغ یا دشنام بر زبان نیاورد و هرگاه قدرتمند گشت به زیاده از اندازه حق خود دست درازى نکند.
سه شنبه 89 آبان 4 , ساعت 8:47 صبح
ابن عباس (پسرعموى پیغمبر اسلام ) مى گوید:
هرگاه پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله کسى را مى دید و وى توجه حضرت را به خود جلب مى کرد مى فرمود: او شغل و حرفه اى دارد؟ اگر مى گفتند: نه ! مى فرمود: از نظر من افتاد.
وقتى از ایشان سؤ ال مى کردند: چرا؟
حضرت مى فرمود:
- به خاطر اینکه اگر آدم خداشناس شغلى نداشته باشد دین خدا را وسیله دنیاى خود قرار مى دهد و از دین خود نان مى خورد.
سه شنبه 89 آبان 4 , ساعت 8:47 صبح
یکى از مسلمانان ثروتمند با لباس تمیز و فاخر محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و در کنار حضرت نشست ، سپس فقیرى ژنده پوش با لباس ‍ کهنه وارد شد و در کنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت .
مرد ثروتمند یکباره لباس خود را جمع کرد و خویش را به کنارى کشید تا از فقیر فاصله بگیرد. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله از این رفتار متکبرانه سخت ناراحت شد و به او رو کرد و فرمود:
آیا ترسیدى چیزى از فقر او به تو سرایت کند؟
مرد ثروتمند گفت : خیر! یا رسول الله .
پیامبر صلى الله علیه و آله : آیا ترسیدى از ثروت تو چیزى به او برسد؟
ثروتمند: خیر! یا رسول الله .
پیامبر صلى الله علیه و آله : پس چرا از او فاصله گرفتى و خودت را کنار کشیدى ؟
ثروتمند: من همدمى (شیطان یا نفس اماره ) دارم که فریبم مى دهد و نمى گذارد واقعیتها را ببینم ، هر کار زشتى را زیبا جلوه مى دهد و هر زیبایى را زشت نشان مى دهد. این عمل زشت که از من سر زد، یکى از فریبهاى اوست . من اعتراف مى کنم که اشتباه کردم . اکنون حاضرم براى جبران این رفتار ناپسندم نصف سرمایه خود را رایگان به این فقیر مسلمان بدهم .
پیامبر صلى الله علیه و آله به مرد فقیر فرمود: آیا این بخشش را مى پذیرى ؟
فقیر: نه ! یا رسول الله .
ثروتمند: چرا؟!
فقیر:((زیرا مى ترسم من نیز مانند تو متکبر و خودپسند باشم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد)).
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ